آدم از دست بعضیها نمیداند که سرش را به کدام خرابه بکوبد. ۴ ساعت و نیم در راه بودیم و حداقل ۱۵ دفعه با گوشی صحبت کرد که یکی از تماسها حدود ۴۵ دقیقه طول کشید. کلافه و خستهام. دیشب کم خوابیدم. منتظر بودم مکالمهاش تمام شود و چندتا حرف بارش کنم. ولی صدای هایده میآمد و من هم خستهتر از آن بودم که جر و بحث کنم. ای کاش میشد این دسته از آدمها را. بماند. نمیخواهم وبلاگم به خون آغشته شود.
درباره این سایت