دیروز پس از ماه‌ها حس کردم که برای ورزش کردن انرژی دارم. بعد از مدت‌ها توانستم خوب دمبل بزنم و از این بابت ذوق‌زده‌ام. یک ماه ‌‌‌و نیم است که زیر نظر روانپزشک (متخصص اعصاب و روان) بابت اضطراب و افسردگی و حمله‌های اضطرابی تحت درمانم. طبق برنامه‌ی روانشناسم پیش می‌روم و طی این مدت کوتاه بهبود را حس کرده‌ام. سال گذشته میان سیاهی‌های افسردگی برایم باورکردنی نبود که دوباره بتوانم دنیای اطرافم را حس کنم و کرخت نباشم. روز جمعه برای نزدیک شدن به سبک زندگی مینیمال، وسایل زیر تختم را ریختم کف ا تاق و چیزهایی که لازم نداشتم را فرستادم برای بازیافت. دیروز کتابخانه‌ام را ریختم کف اتاق و کارم تا الان ادامه داشته. کتاب‌ها و وسایلی که لازم ندارم را به دو دسته‌ی بازیافت» و بخشیدن به دیگران» تقسیم کردم. دیشب لا به لای ۲۶ گیگ عکسی که حذف کردم متوجه شدم کفش تابستانی بنفش رنگی دارم که داخل انباری‌ست و دیگر نیاز به خریدن مجدد نیست. از بین وسایل قدیمی یک کیف قرمز هم پیدا کردم که فقط نیاز است دگمه‌اش را بدوزم. دو عدد شلوار هم برداشتم که بوی چمدان قدیمی می‌دهند! کتاب‌ها و وسایل داخل انباری را هم به همان دو دسته‌ی قبل تقسیم کردم. درون کمدها و کتابخانه‌ام جا باز شده و احساس سبکی دارم. لحظه‌شماری می‌کنم که دوباره مثل سابق بتوانم با وزنه‌های سنگین ورزش کنم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها