یک سال اخیر مداوم ورزش نکردهام و هر چند وقت یکبار بین تمریناتم وقفهای افتاده. وضعیت افسردگیام که بدتر شد این وقفهها هم بیشتر و طولانیتر شدند. چند ماهی با خودم کلنجار رفتم و از این که نمیتوانستم مثل سابق وزنههای سنگین بلند کنم خودم را سرزنش میکردم. برایم غمانگیز بود که زود خسته میشوم و موقع بالا رفتن از کوه نفسم میگیرد. تصویری که از خودم توی ذهنم داشتم همان عالمهی ورزشکاری بود که با نهایت توان ورزش میکرد. چند روز پیش با خودم روراست شدم و گفتم ببین! اون زمان که موقع کوهنوردی از همه جلوتر بودی و توی باشگاه صفحههای بیست کیلویی میذاشتی روی دستگاه، حال و روز روان و ذهنت مثل الان بود؟! نبود دیگه!! اون موقع اصلا چقدر افسرده بودی؟! وزن و سایزت رو ببین چقدر کم شده. میدونی چقدر عضله از دست دادی؟ پس آروم بگیر و مثل یه مبتدی از وزنهی سبک شروع کن و بیا بالا. گور بابای اونی که به هالتر سایز کوچیک توی دستت طعنه میزنه و خیال میکنه موقع جا به جا کردن صفحهی بیست کیلویی نیاز به کمک داری.» حالا اسکوات اسمیت را بدون وزنه انجام میدهم و دیگر هزاران سوال توی ذهنم شکل نمیگیرد که چرا؟! با خودم کنار آمدهام و انتظاری هم از خودم ندارم. آرامتر شدهام. نفسی عمیـــق میکشم و بند کتانی را محکم گره میزنم.
درباره این سایت