چند روز پیش جلسهی سوم با روانپزشکم بود. حرفهایی زد که قبلا خودم چند باری به آنها فکر کرده بودم ولی به جوابی نرسیده بودم. مسئله را برایم شکافت و مرا به فکر فرو برد. دیروز کمند پیام داد و گفت میخواهند دور همی بگیرند و سپس مرا به گروه عیش و نوش» واتساپ اضافه کرد. با خودم گفتم این بهترین موقعیت برای تجربهای جدید است. چه خوب شد که چهارشنبه باشگاه رفتم و منتظر پنجشنبه نماندم.
بدون دغدغه و نگرانی کوله را بستم. با اینکه ماکسیم و تپسی و آژانس ماشین نداشتند و سی دقیقه سر کوچه منتظر ماندم، به زور همان تپسی در نهایت 40 دقیقه دیرتر سر قرار حاضر شدم و سعی کردم که خونسردی خودم را حفظ کنم و اضطراب نداشته باشم. برخورد بچهها، حتی آنهایی که دفعهی اول بود همدیگر را ملاقات میکردیم، کاملا دوستانه بود و کسی بابت تاخیر سرزنشم نکرد و هیچ حس بدی از آنها نگرفتم.
داخل ماشین کنار الف نشسته بودم و نمیدانم که چرا میل داشتم لبهایم را روی پوستش بگذارم و لبهایش را مزه کنم. چیزی از درون قلقلکم میداد. چهار نفری پشت نشسته بودیم و موهایمان دست باد بود. از اینکه به هم چسبیده بودیم لذت میبردم. لبخندهایش را دوست داشتم. حتی داخل ماشین هم جو خوبی برقرار بود و همگی با هم صمیمی بودیم.
مدت کوتاهی در راه بودیم و به ویلایی که کرایه کرده بودیم رسیدیم. بقیه زودتر از ما رسیده بودند. چند نفر دیگر را هم برای اولین بار دیدم. همگی خوب و خوشبرخورد به نظر میرسیدند. پ وقتی مرا با دامن قرمز و تیشرت نیمتنهی سفید دید گفت ای جون! لباسش رو!» لبخند زدم و رفتم کنار الف نشستم. با بچهها خوش و بش کردیم. کوروش هم کمی بعد از ما رسید. شام را آماده کردیم. بساط نوشیدنی را هم. من از قبل تصمیمم را گرفته بودم. میخواستم چیزی فراتر از آن کاکتیل که همراه آن جمع مسخره امتحان کرده بودم را تجربه کنم. سر سفره به همه اعلام کرده بودم که این اولین بارم است. بهنام: خب اول یکم مزهش کن تا معرفی شه به بدنت.» پس از چند دقیقه: خب، حالا این رو بخور.» . آره الان دهنت تلخه، حالا اون یکی -دلستر- رو بخور.» به شام خوردن ادامه دادیم. دومی و سومی را هم برایم ریخت. میتوانستم تصور کنم که قیافهام از طعمش چه شکلی شده. بچهها از تجربهی اولین دفعهی خودشان گفتند و یکی از آنها تعریف میکرد که اولین بار گفته این که طعم کپک میده!» سفره را جمع کردیم. شروع کردیم به رقصیدن. کمی گذشت و چهارمی. سلیقهی موسیقی این جمع خیلی خوب بود. من و پ با هم، و گاهی باسن به باسن میرقصیدیم. بهنام بعد از حدود احتمالا 20 دقیقه آمد و گفت که آرام باشم و خوش بگذرانم و اجازهی پنجمی را هم صادر کرد. کمی رقصیدم و دیدم که دیگر توان ایستادن ندارم. روی مبل ولو شدم. الف آمد و دستش را انداخت دور گردنم. من در حالی که نیشم و چشمانم به زحمت باز بود گفتم: همون 4تا کافی بود. نباید پنجمی رو میخوردم!» نیش سایرین هم باز بود و هر کدام میگفتند خوش به حالت و بهنام گفت: حالت رو خریدارم! آرزو داشتم که الان جای تو میبودم!» چشمانم بسته میشد و به پیشنهاد سایرین رفتم که روی تخت بخوابم. خواستم بلند شوم ولی تقریبا نمیتوانستم! الف زیربغلم را گرفت و مرا تا تخت همراهی کرد. چندتا از بچهها هم مرا همراهی کردند تا مطمئن شوند که حالم خوب است. چند باری آمدند و به من سر زدند و از حالم پرسیدند. سرگیجهای که بهنام از آن پرسیده بود شروع شد. حالت تهوع داشتم. گلسا بیشتر از بقیه نگرانم بود. حس کردم که قرار است بالا بیاورم و همین اتفاق هم افتاد. آن هم 3 بار. هر بار که میرفتم دستشویی یکی از بین جمعیت دنبالم میآمد تا وضعیتم را چک کند. سرم توی مستراح بود و گلسا پشتم را میمالید و ذرهای از اینکه مرا در این حالت میبیند احساس شرم نداشتم. در واقع اصلا برایم مهم نبود. حتی حس پشیمانی از کاری کردهام را هم نداشتم. گمانم که بهنام و هومن هم مرا دیدند. بعد از اینکه تمام شامی که خوردم را بالا آوردم به تخت برگشتم و فقط دلم میخواست که بخوابم. فقط میتوانستم به سمت چپ بدنم دراز بکشم. به سمت راست که میچرخیدم سرم گیج میرفت! کنارم محض احتیاط پلاستیک گذاشتند. من هم محتویات باقی مانده در دماغ و ته گلویم را در آن خالی کردم تا مجبور نباشم که بیشتر از آن سه چهار بار قورتشان بدهم. هومن رویم پتو انداخت و جملهای شبیه الان مستی، لباسات ممکنه بره بالا» گفت. کمی ناله کردم. بالاخره خوابم برد و حدود 3 ساعت خواب بودم. از سر و صدای بچهها که خیال کردم در حال رقصیدن هستند بیدار شدم. ولی همه توی ایوان در حال کشیدن سیگار بودند و فقط صدای موسیقی بود که میآمد. رفتم دستشویی. آنقدر موقع تهوع از چشمانم اشک جاری شده بود که تمام آرایشم ریخته بود دور چشمم. وقتی که برگشتم کمند را دیدم. همچنان گیج بودم. با خنده گفتم: یه چیزی بده بخورم که این حالم تموم شه.» کمند گفت که فقط آب بخورم. بچهها برگشتند داخل و به من سر زدند. نیمخیز سرم روی پای پ بود و حسابی له بودم. فتانه برایم آبلیمو و قند گرفت. کمکم گنگی سرم برطرف شد. گمانم شمیم برایم میوه آورده بود. بهنام گفت: چهارمی هم برات زیاد بود. فقط میخواستم آخرش رو ببینی که چیزی نیست و اتفاقی نمیفته!!» در جوابش خندیدم و گفتم: لعنت بهت واقعا!» میخندیدیم و حرف میزدیم. بعد به چند گروه تقسیم شدیم. عدهای خوابیدند. عدهای فیلم تماشا کردند. عدهای آهنگ گوش دادند. یک نفر هم ترجیح داد که موقع کشیدن نخ دندان و مسواک زدن، صفحههای اجتماعیاش را چک کند. خوابم میآمد ولی در عین حال دلم میخواست که با پ وقت بگذرانم و توی بغلش دراز بکشم ولی به گذاشتن سرم روی پایش بسنده کردم و او موها، صورت و پوست گلویم را نوازش میکرد.
الف کوروش را بیدار کرد تا همگی دور هم باشیم و به قول خودش معاشرت» کنیم! کمی صحبت کردیم و ماکارونی خوردیم. بقیه رفتند تا بخوابند. من و پ و فتانه رفتیم توی ایوان. سردم بود. بعد از اینکه وید کشیدنشان تمام شد رفتم زیر پتوی پ و داخل بغلش دراز کشیدم. دستش روی پوست کمرم بود. سه نفری ابرها و طلوع خورشید را تماشا کردیم. پ بوی خوبی میداد و به این فکر میکردم که میتوانم با او داخل یک اتاق باشم. ساعت نزدیک 6 بود که رفتم بخوابم.
بهنام و یلدا تشنه بودند و صدای بطری آب، چند باری مرا بیدار کرد. یادم رفته بود آلارم گوشی را خاموش کنم و ساعت هشت و نیم صبح تیر خلاص را زد. کمکم همه بیدار شدند و صبحانه خوردیم. یلدا پرسید خب نظرت راجع به اولین تجربهت چیه؟» پاسخ دادم جالب بود!» یلدا از حرفم تعجب کرد و گفت که معمولا کسانی که برای اولین بار بالا میآورند حداقل به حرف هم که شده تصمیم میگیرند دیگر نخورند. در ادامهی روز من حدود 10 بار رفتم دستشویی که 6 بار شمارهی دو داشتم! کلی جوک بیمزه تعریف کردیم و خندیدیم. پیرامون موضوعات مختلف، از ریدن گرفته تا مباحث ی، صحبت کردیم. حتی یک ثانیه هم احساس تنهایی نکردم و همچنین حس نکردم که متعلق به این جمع نیستم. همه بالغ بودند و کنارشان امنیت روانی داشتم. کسی سرش داخل گوشی نبود و از کنار هم بودن لذت بردیم. تنها ضدحال، دوربین من بود که گمانم شاترش مشکل پیدا کرده چون عکسها را یکی درمیان نمیگیرد.
برگشتم خانه و پیامهای تلگرم را چک کردم. اول از همه جواب علی را دادم و ماجرای اولین تجربهام را برایش تعریف کردم. در انتها گفتم: همین الانم بهم بگن داریم، بیا، پا میشم میرم!» خندید و گفت اینطور که بوش میاد باید در پنج سال آینده منتظر عالمهی الکلی باشیم!»
درباره این سایت