از آنجایی که حالم بهتر شده دو سه باری یادم رفته که باید قرص میخوردم! عجیب است ولی قرصهایم را دوست دارم. سال گذشته این موقع از خوردن قرص فراری بودم. این روزها شادترم، آن هم بدون دلیل. برای خودم آهنگ پخش میکنم و با شرت گیپوری جدیدم میرقصم. توی آینه یک طور دیگری به خودم نگاه میکنم. کم شدن اضطرابم باعث شده که جوشهای صورتم هم بسیار کم شوند. جنسِ مورد دار را میبرم مغازه تا برایم تعویض کنند و اگر فروشنده بیتفاوتی نشان دهد بدون اضطراب حقم را میگیرم. موقع خرید، خودخوری نمیکنم و جواب حرفهای بیخود فروشنده را میدهم. در برابر دیگران از خودم دفاع میکنم و اجازه نمیدهم که طعنههایشان بدون جواب بماند. برای خودم احترام و ارزش بیشتری قائلم و از اینکه چند شال را سر کنم و خودم را توی آینه برانداز کنم خجالت نمیکشم. موقع تمرین کردن توی باشگاه از خودم فیلم میگیرم و بابتش اضطراب ندارم و خجالت نمیکشم. توی چشم آدمهایی که من زل زدهاند، زل میزنم و اخم میکنم. تصمیم گرفتهام دفعهی بعد که کسی مزاحمم شد با کمربند شلوارم از او پذیرایی کنم. تنها موردی که هنوز پابرجاست تذکر دادن به مرد بغلدستی درون تاکسیست تا درست بنشیند. بهتر غذا میخورم و شاهد تغییر بدنم هستم. اگر افسرده هستید به شما تنها 2 پیام دارم:
1. از رواندرمانگرهای مربوطه کمک بگیرید و تمام دستوراتش را مو به مو اجرا کنید.
2. نایستید! افسردگی علاقه دارد تا شما را جایی بدون حرکت نگه دارد. خودتان را وادار به حرکت کنید. قدم بزنید. ورزش کنید. بدوید.
امیدوارم که در برابر مورد اول مقاومت نکنید چون شمارهی یک و دو مکمل هم هستند و یکی بدون دیگری راه به جایی نمیبرد.
درباره این سایت