دیروز نوبت اپیلاسیون داشتم. راستش با توجه به فمنیست شدنم چند ماهی‌ست که با خودم می‌گویم چرا باید این دردها را تحمل کنم و پول بریزم توی جیب نظام سرمایه‌داری؟! دستگاه اپیلِیتورم را از انباری برداشتم. باتری‌اش مشکل دارد و درست همان قطعه‌ای که مخصوص تراشیدن موهاست، مشکل پیدا کرده. داشتم می‌گفتم؛ از در وارد شدم و سامره خانم از کلاه و تیپم تعریف کرد. چشمم افتاد به دستبندهای دست‌سازی که روی میز بود. لباس‌هایم را درآوردم و داخل کمد گذاشتم. مشغول کار روی موهای زیربغلم بود که پرسیدم دست‌سازه‌ها برای کیه؟» چون قبلا به من گفته بود که می‌توانم برای فروش وسایلم روی سالن او حساب کنم. پاسخ داد مال سارائه. اینا رو درست کرده، میگه بازم مهره می‌خواد. بهش گفتم اینا رو بفروش، با پولشون برات مهره‌ی جدید می‌خرم.» از همان لحظه تصمیم گرفتم که می‌خواهم یکی از دستبندها را بخرم. سارا دختر سامره خانم، کلاسم ششم است. وقتی کارم تمام شد به بدنم روغن زدم و لباس‌هایم را پوشیدم. رفتم سمت سارا و وسایل و گفتم به‌به، خانوم هنرمند! ببینم چیا درست کردی؟» کارهایش را نگاه کردم و بعد از امتحان کردن چند مدل، یک دستبند صورتی خریدم. سارا از اینکه این بار خودش فروشنده بود کمی خجالت می‌کشید. وقتی قیمت را از او پرسیدم به مادرش نگاه کرد. هزینه‌ی اپیلاسیون زیربغل و بیکینی، 28 هزار تومان بود که این بار رسید به 30 هزار تومان. به من بابت خرید دستبند، 2 هزار تومان تخفیف داد و با قیمت قبل حساب کرد. سارا خوشحال بود که دست‌سازه‌اش به فروش رفته و لبخند زیبایش به دنیا می‌ارزید.



مشخصات

آخرین جستجو ها