آرین کم سن و سالترین معشوقهی من تا به الان بوده. بهراد، دوست و همکلاسی آرین، هم همینطور. بله، من با دو دوست وارد رابطه شدم آن هم به فاصلهی یک ماه بعد از جدایی یکی از دیگری. هر دو از این قضیه خبردار بودند و مشکلی با آن نداشتند. الان که 27 سال دارم چنین کاری را تکرار نمیکنم. باتجربهتر شدهام. آن موقع 22 ساله بودم و آرین 19 ساله. توی انجمن کتابخوانی که علیرضا راه انداخته بود با هم آشنا شدیم. موهای تابدارش تا به شانههایش میرسید. وقتی که نشسته بود معمولا آرنجش روی زانوانش بود. گاهی دست میکرد لای موهایش. لاغر بود با استخوانهایی درشت. سرشانههایش پهن بود و قدش متوسط. چشمهای سبز داشت و صورتش هم استخوانی بود. ریش و سبیلش کمپشت بود و تک و توک جوشهایی روی صورتش داشت که او را جذابتر میکرد. تجربیات جالبی با هم داشتیم. از قدم زدنهای شبانه زیر باران و خندیدن گرفته تا معاشقه در خانهی مادربزرگش. مادرش مرا دوست داشت و هر بار موقع خداحافظی میگفت زودتر بیا پیشمون عزیزم. دل من و آرین برات تنگ میشه.» خیلی هوای ما را داشت. یک بار که زیر پتوی تخت اتاقش در خانهی مادر مادرش بودیم، مهمان آمد. گمانم خالهاش بود. دخترخالهی کوچکش طبق عادت همیشگی آمد سمت اتاق آرین. دستگیرهی اتاق خراب بود و بالشت پشت در میگذاشتیم. دخترک دوان دوان آمد تا در را باز کند که مادرش با صدای بلند گفت ئه، آرین! آرین!» آرین سریع بلند شد. در را باز کرد و دخترخالهاش مرا دید. انتظار دیدن یک دختر را نداشت. خودش متوجه شد که باید برود. در را که بست هر دو زدیم زیر خنده. دیروز بعد از یک سال همدیگر را دیدیم. هنوز با هم در ارتباطیم. حتی بعد از جدایی هم چند باری کارمان به تخت کشید. در آخرین دیدارمان همراه دوستان مشترک رفته بودیم طبیعتگردی. من و آرین گاهی حال همدیگر را به هم میزنیم. بعد از آن سفر به صورت خودجوش از هم فاصله گرفتیم. حالا موهایش تا نزدیک آرنجش رسیده. وزنش کمی رفته بالا. بیشتر از سابق بوی سیگار میدهد چون به سیگار میکشد. تقریبا همان آدمِ چند سال پیش است. من آدمهایی که دغدغهی تغییر کردن و بهتر شدن ندارند را دوست ندارم. بیتفاوت بودنشان نسبت به نقصهایشان کلافهام میکند. دیگر نمیتوانم با آدمهایی که به بلوغ فکری نرسیدهاند وقت بگذرانم. حیلی وقت است که کمیت را رها کردهام و چسبیدهام به کیفیت.
درباره این سایت