یک موجود زنده همیشه باید از خودش محافظت کند. ما به عنوان موجوداتی که حرف می‌زنیم در معرض آسیب‌های بیشتری قرار داریم. وقتی شما از پوشیدن لباس مورد علاقه‌تان صرف نظر می‌کنید تا چرند و پرندهای فامیل را نشنوید در واقع دارید از خود و روانتان محافظت می‌کنید. البته گاهی همه‌ی دنیا و حرف‌هایشان به چپ شماست و لباس مورد نظر را می‌پوشید و گور پدر هر کس که خوشش نیاید. شاید جالب باشد که بدانید انسان‌ها هم کمین و یکدیگر را شکار می‌کنند و سپس می‌خورند! ما هم درنده هستیم! ما زبانی داریم که از مار هم گزنده‌تر و از دندان‌های شیر هم تیزتر است! پس باید دائما از خودمان محافظت کنیم. به او گفته بودم که احساس متقابل نسبت به‌ش ندارم. حسم می‌گفت که دردسر درست خواهد کرد. ولی با دلم رفتم جلو. دلم می‌گفت اون که جذابه واست و تو هم که یک نیمچه کشش بهش داری! پس بیا و یه فرصت دیگه بهش بده!» من آدم روراستی هستم. رو بازی می‌کنم. از اینکه مردی شهامت نداشته باشد دلیل اینکه چرا به خانه‌اش دعوتم کرده را بگوید بیزارم. شنبه رفتم دیدنش. قرار شده بود که یک ملاقات باشد و درس را بگذاریم برای روزی دیگر. از لحاظ روانی کمی به هم ریخته بود. می‌دانستم که رفتن کار درستی نیست ولی دلم همچنان با لجبازی پا می‌کوبید به زمین برو! برو!» به من گفته بود بیا انار دون کنم برات.» و این کار را هم کرد. قبلا گفته بودم که با بغل و نوازش کمرم مشکلی ندارم ولی هر بار می‌خواست فراتر برود. بازوانم را چسباندم به گوشم. دست‌هایم را بردم پشت سرم و گفتم نمی‌خوام بهم دست بزنی! داری اذیتم می‌کنی!» این همه نفهمیدنش را درک نمی‌کردم! خواسته‌های توهین‌آمیزش را هم همینطور. می‌دانست که به او حس متقابل ندارم ولی با این حال اصرار داشت که عروسک جنسی‌اش باشم! قرار بود ساعت 6:30 از خانه‌اش بروم. موهایم را بستم. ساعت 5:35 بود. گفتم اگر حرفی دارد بزند. حدود 5 دقیقه صحبت کردیم. سپس کفشم را پوشیدم و خانه‌اش را ترک کردم. حس بدی داشتم. به خودم یادآوری کردم که تقصیر من نبوده و از دفعه‌ی بعد حواسم را بیشتر جمع می‌کنم. قدم‌ن رفتم سمت پارک. قرار بود که علیرضا و آرین را ببینم.

احتمالا اراجیفی همچون وقتی زن میگه برو یعنی نرو! وقتی میگه نمی‌خوام منظورش اینه که می‌خواد!» را شنیده‌اید. گویی که زن از مریخ آمده! شاید به مذاق بعضی‌ها خوش نیاید ولی زن هم انسان است و منظورش را همانطور که می‌خواهد می‌رساند! هر انسانی فارغ از جنسیتش می‌تواند حرف‌های ناگفته در دلش داشته باشد. پدر من آن موقع که باید، به مادرم نگفت نرو! بمان!» از سر لجبازی گفت برو!» حتی فرهنگ ناز کردن را هم نداریم! البته خیلی تقصیر ما نیست. یک عمر تفکیک جنسیتی شده‌ایم. همین است که خیال می‌کنند اگر زن می‌گوید نه» در واقع دارد ناز می‌کند و نه» یعنی بیشتر اصرار کن! همین پرت و پلاها باعث شده‌اند که آدم‌های زیادی مورد قرار بگیرند چون که طرف مقابلشان خیال کرده داره ناز می‌کنه!» همین پرت و پلاها هر نقطه از کشور را برای زن‌ها ناامن کرده. آزارهای خیابانی تمامی ندارند چون خیال می‌کنند وقتی که می‌گویی برو مزاحم نشو!» در واقع داری ناز می‌کنی! که البته جای تاسف دقیقا همینجاست که صدها هزار و بلکه شاید میلیون‌ها نفر در کشور ما به همین شیوه زندگی می‌کنند! برای دیدنش کافی‌ست که سری به کوچه و خیابان بزنید.


مشخصات

آخرین جستجو ها