رفتم با خانم ی صحبت کردم تا از کلاس عکاسی انصراف دهم. از وقتی که فهمیدم مربی عکاسی‌ام دوربین را 700هزار تومن گران‌تر به من فروخته، چشم دیدنش را ندارم. از طرفی رفتارهایی از او دیدم که آزار دهنده است. من فقط آدم‌هایی که دوستشان دارم را زیاد بغل می‌کنم. چه دلیلی دارد که مربی عکاسی‌ام را هفته‌ای دو بار بغل کنم؟! با جمله‌ی خسته نباشی!» به عنوان متلک هم مشکل دارم. گفتم که فلان چیز را جا گذاشته‌ام و گفت خسته نباشی!!» می‌خواهد از تمام کارهای آدم سر دربیاورد. زیاد سوال می‌پرسد. پیام‌هایی که در گروه می‌فرستد را دوباره به صورت شخصی ارسال می‌کند. واکنش‌های عجیب و نامربوط نسبت به استوری‌هایم در اینستگرم دارد. از عالیس جان عزیزم» گفتن‌هایش حالم به هم می‌خورد. کارکرد دوربین را یاد نداده و از عکس فاخر» سخن می‌گوید. می‌خواهم خودم و پولم را خلاص کنم و دیگر قیافه‌اش را نبینم. حتی بیخیال کارگاه نقد عکس می‌شوم.

از خیر کلاس فنی عکاسی هم گذشتم. از همان روز که فهمیدم آن یکی مربی‌ام به من علاقه دارد می‌دانستم این قضیه به جایی نخواهد رسید. با این حساب، کتاب تدریس زبان من هم بسته خواهد شد. گاهی واقعا چندش‌آور و دردناک است که تو را محدود به گوشت تنت می‌کنند و مهارت‌هایی که عمرت را صرف آموختنشان کرده‌ای، برایشان مهم نیست.

گاهی می‌زند به سرم که عنوان وبلاگم را عوض کنم ولی می‌بینم که این نا دان»ی همچنان ادامه دارد. نیاز دارم که آدم‌ها را بهتر و بیشتر بشناسم.


مشخصات

آخرین جستجو ها