چشم‌هایم را باز می‌کنم. احساس خفگی دارم. خبرها را چک می‌کنم. مطالبی که از قبل ذخیره کرده بودم را برای برادر و پدرم می‌فرستم. شاید کمی نظرشان درباره‌ی این حکومت عوض شود. احمقانه است! هنوز امید دارم به تغییر آدم‌ها! آهنگ آهای خبردار» همایون شجریان را پخش می‌کنم. حتی دلم اجرای جدید هری استای را نمی‌خواهد. با این حال برای بار نمی‌دانم چندم تماشا می‌کنم. دم پنجره می‌ایستم. هوا سرد است. بعد از دو هفته بالاخره خورشید در آسمان می‌درخشد. می‌خزم زیر پتو. کمی به دیوار خیره می‌شوم و می‌زنم زیر گریه. من از ایرانی بودن خسته‌ام! من از این کثافتی که گلویم را گرفته خسته‌ام! من از حال و گذشته و حتی از آینده‌ای که نیامده خسته‌ام! دلم می‌خواهد چشم‌هایم را باز کنم و ببینم که یک زن جوان اهل نروژ هستم. من از هر آنچه که من را من می‌کند خسته‌ام. ایرانی بودن همچون استخوان وسط گلویم گیر کرده و آزارم می‌دهد. تصویری از آینده ندارم. هیچ‌وقت نداشته‌ام. همیشه صرفا یک سری رویا داشتم که در جهت رسیدن به آن‌ها برنامه‌ای نداشتم. شکل جدیدی از افسردگی دارد مرا در بر می‌گیرد و من خسته‌تر از آن هستم که بخواهم قدم بردارم و خودم را نجات بدهم. این روزها آنقدر خسته‌ام که تشخیص نمی‌دهم آیا واقعا به انجام فلان کار علاقه ندارم یا بی‌انگیزه و اهمال‌کارم؟ دیروز در این آشفته‌بازار چند بار متلک شنیدم. باورم نمی‌شود که موجودات دار در این شرایط هم دست‌بردار نیستند. از نگاه‌ها و پچ‌پچ‌های مردم خسته‌ام. من خسته‌ام دوستان. برخلاف همیشه نمی‌خواهم که همه چیز تمام شود و دیگر نباشم. من دلم خوشبختی و شادی می‌خواهد. دلم می‌خواهد آن زن جوانی که در قایق شناور وسط دریاچه با بیکینی می‌رقصد من باشم. مهاجرت کنم؟ این گذشته‌ی سیاه که از من جدا نمی‌شود!!! خودِ آن زن بودن را می‌خواهم. دلم می‌خواهد منِ ایرانی نباشم.

 

 

پ.ن: وزیر جوان یک گیگ اینترنت رایگان به مردم هدیه داده! وقاحت هم حدی دارد!!


مشخصات

آخرین جستجو ها