چند سالیست که در اینستگرم همدیگر را دنبال میکنیم. دانشجوی گرافیک است و اتاقش در عین سادگی، زیبا و البته هنریست. دلم میخواهد که با هم نقاشی کنیم. موهایش دریای موّاجیست که تا پایین کمرش میرسد. استخوانیست و قدش بلند است. لباسهای گلدار میپوشد. آرام صحبت میکند. هنوز جای پخته شدن دارد. یک سگ پشمالو دارد که من او را مو» صدا میکنم. گمانم یک سال طول کشید تا فهمیدم که آن تپهی سیاه، موی خودش نیست بلکه درواقع سگ است! چند باری اتفاقی همدیگر را در خیابان دیدیم و یکی دو بار صحیت هم کردیم. یک روز پیشنهاد دادم که همدیگر را ببینیم. گفت که اتفاقا او هم در طی این مدت دوست داشته با هم ملاقات کنیم. سپس فهمیدیم که تمام این مدت علاقهیمان دو طرفه بوده و هیچکدام بروز ندادیم! روز موعود فرا رسید. دمای هوا 15 درجه بود و بعد از غروب خورشید تا 8 درجه کاهش پیدا کند.نمیدانستم چه بپوشم که نه گرمم شود و نه سردم! چندین لباس را پوشیدم و درآوردم. بالاخره تصمیمم را گرفتم و راهی شدم. قحطی تاکسی آمده بود و گمانم 15 دقیقه سر خیابان ایستادم. پیامک فرستادم و گفتم که دیرتر میرسم. صیقلان پیاده شدم و تا شهرداری قدم زدم. همدیگر را در آغوش گرفتیم. تنها نبود و دوستانش همراهش بودند. انتظارش را نداشتم اما سعی کردم خوشبین باشم که قرار است خوش بگذرد. یک زوج از ما خداحافظی کردند. رفتیم کافه. توی حیاط نشستیم. کنارمان حوض بود و صدای آب، لحظاتمان را زیباتر میکرد. چای سفارش دادیم. حرف زدیم. سیگار کشیدند. خندیدیم. در زمینهی روابط عاطفی بحث کردیم. من و او، دوستش را متقاعد کردیم تا به معشوق سابقش پیام دهد. در ابتدای کار مردد بود. اما بعد از یک ساعت، چت میکرد و به گوشی لبخند میزد! یک طوری حرف میزدیم و راحت بودیم که انگار سالهاست دوستیم. سرد بود اما خوش گذشت. حتی همراهم آمدند تا مودم قیمت کنم. یکی دیگر از دوستانش به جمع ما اضافه شد. بعد از کمی پیادهروی، رفتیم سمت گاریهای چای شهرداری و چای سفارش دادیم. مدتها بود که چنین جمعیتی از جوانان را یکجا ندیده بودم. هر طرف را که نگاه میکردم دخترها و پسرهای همسن و سال خودم را میدیدم. احساس جوان بودن کردم. همدیگر را در آغوش گرفتیم و خداحافظی کردیم. در راه برگشت متوجه شدم که چقدر دلم برای جمعهای دخترانه و سر به سر هم گذاشتن تنگ شده بود!
لباسی که پوشیده بودم.
آنقدر برای عکاسی از پاییز دستدست کردم که باد زد و خیلی از برگها ریخت!
پ.ن1: بله، میدانم که هنوز به کامنتهایتان پاسخ ندادهام! یک گل تقدیم تکتک شمایی که مرا میخوانید و برایم نظر میفرستید. این چند روز وقت خاریدن سرم را هم نداشتم.
پ.ن2: امروز یک ساک باشگاه صورتی در بوتیک مردانه دیدم و فهمیدم که یک ساک خوشرنگ میتواند انگیزهای برای شروع دوبارهی ورزش کردنم باشد.
پ.ن3: خودشیفتگی یا نیاز به توجه؟ به هر حال در قسمت موضوعات، بخش جدیدی با عنوان استایل» را اضافه کردم تا عکس خودم و لباسهایم را در آن بخش قرار دهم.
درباره این سایت