زیر دوش آب گرم ماتم گرفته بودم. مشغول تحلیل وضعیت روانیام بودم. رابطهام را توی ذهنم بالا و پایین کردم. باید تمامش کنیم؟ موهایم را شستم و بغضم شکست. واقعا باید چه خاکی بر سرم کنم؟! من هنوز هم دوستش دارم. اضطراب هم دارم. اشتهایم هر روز کمتر میشود و مربی باشگاه به طعنه به من میگوید که اون هالتر هیچوقت به کار من نمیآد!» ضعیف و فرسوده شدهام. طوری خستهام که با هزار سال خوابیدن هم بهتر نمیشود. بلاتکلیفی. سردرگمی. میزان زیادی غم. کمی حالت تهوع. بیانگیزگی. اینها بخشی از احساساتی هستند که در طول روز تجربه میکنم. چهرهام! از چهرهی ماتمزدهام نگویم برایتان. طی دو هفتهی اخیر لاغرتر از قبل شدهام. نفس کشیدن هم سختتر از قبل شده.
درباره این سایت